از چت جیبیتی خواستم جعبه سیگاری که مادام بوواری رو بدبخت کرد برام بکشه. دقیقا همون شکلی کشید که فکر میکردم. مادام بوواری تو راه برگشت از یه مهمونی اشرافی یه جعبه سیگار پیدا میکنه که فکر میکنه حتما متعلق به اشراف زادهس ⬇️
روزها بهش نگاه میکنه و درباره خوشبختی طرف تخیل میکنه. تخیلی که منجر به یه جستوجوی ابدی و یه سرخوردگی غیرقابل تحمل میشه. بعد از اینکه همه توانش در راه رسیدن به اون خوشبختی مستهلک میشه حس میکنه ⬇️
«هیچچیز ارزش جستوجو ندارد. همه چیز دروغ است! هر لبخندی خمیازهای از ملال را پنهان میکند و هر شادی، لعنتی را. هر لذتی چندشی را، و از بهترین بوسهها چیزی جز میل تحقق ناپذیر خوشی بزرگتری روی لبها نمیماند» ⬇️
خیلی عجیبه که یه جعبه سیگار که نماد همه خوشیهای دنیاس، هر لذتی برای مادام بوواری غیر ممکن میکنه چون «آن را بیش از حد بزرگ میخواهد». فکر میکنم هر زندگی یه جعبه سیگار داره که اون رو به باد میده. یه جعبه سیگار که شبح شادکامی عظیمه. شبحی که بقول فلوبر
«فرآورده پرشورترین خاطرهها، زیباترین کتابها و سوزانترین هوسهاست»